مدح و شهادت قاسم ابن الحسن علیهالسلام
از ازل در جامِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجـتـبی، فـرمان پـذیرِ بیبدل شیوۀ جنگیدن او همچو رزم حیدر است شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گـفت بـسم الله را و شد هـماوردش اجـل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن در صحنۀ جنگ جمل سـیـزده ساله ست امـا در مسیـرِ رزم او سخت جان دادند؛ بیتیر و سپر شیرانِ یَل یکّه میتازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامیهای باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند محضِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقـل رفت اما کـاشکی میمـانـد تا جـای پـدر چشمهایِ عمه زینب را بگیرد رویِ تل! |